آقا ماهانآقا ماهان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

ميوه باغ زندگيمون آقا ماهان

انتظار شيرين

به نام خدا سلام به پسر تپل مپلم اگر خدا بخواد هفته ٣٦ رو تموم كرديم و وارد هفته ٣٧ شديم جونم برات بگه تو اين هفته ماماني كلي اطلاعات جمع كرده در مورد زايمان و بعد از زايمان كه شامل حمام كردن و شير خوردن و كلاً نگهداري از شما گل پسر هر چند كه دكتر گفته داخل بيمارستان طرز صحيح شير دادن و حمام دادن شما رو به صورت عملي ياد ميدن اما كار از محكم كاري عيب نميكنه و چون قراره همون روزي كه به دنيا ميائي توي همون بيمارستان ختنه بشي بايد بيشتر مراقب شما باشم كه مشكلي برات پيش نياد عزيزم به اميد خدا. ديروز با بابائي رفتيم دكتر و طبق معمول دكتر همه چيز رو چك كرد و گفت همه چيز خوبه و صداي قلبت رو شنيديم دكتر دوباره برامون وقت سونوگرافي داد چون گفتن آقا ماها...
25 ارديبهشت 1392

انتظار شيرين

اين هم شعر زيبائي كه بابائي واسه گل پسرش گفته از طرف بابا صباح تقديم به پسر گلمون آقا ماهان.                                                                                                                                           يكى از همين روزاس كه               &...
21 ارديبهشت 1392

انتظار شيرين

يك هفته گذشت و وارد هفته ٣٦ شديم الان كه دارم برات مينويسم تنهام مثل هميشه اما تا تنهائي ميخواد اذيتم كنه تو وول ميخوري و با تكون خوردنت به من اين اميد رو ميدي كه تنها نيستي ماماني منم اينجا باهات هستم. پنج شنبه كه گذشت ساعت ١٠.٣٠ با دكتر قرار داشتم و طبق معمول من و بابائي كلي ذوق زده رفتيم تا صداي قلبت رو بشنويم و دكتر همه چيز رو چك كرد و همه چيز عالي بود در ضمن جواب سونوئي كه هفته قبل رفته بوديم برا خانم دكتر فرستاده بودن و گفت كه آقا ماهان ما در هفته ٣٤ بارداري ٢ كيلو و ٦٠٠ گرم وزنش بوده ماشاالله به پسر گلم كه خوب رشد كرده و تپلي شده. روز جمعه خاله سپيده كه يكي از دوستهاي خوب ماماني هست اومد خونمون برامون از ايران گز آورده بود دستش درد ...
17 ارديبهشت 1392

انتظار شيرين

منتظر يه مهمونم / شبيه حسِ آرامش يه آغش پر از مهرو / زلال و خالي ازخواهش سلام عزيز دل مامان و بابا الاهي كه مادر فدات بشه پسر گلم امروز وارد هفته ٣٥ بارداري شدم از خداي مهربون ممنونم كه تو رو به ما هديه داد. مامان تازه موفق شده وبلاگ درست كنه تا بتونه براي پسر گلش بنويسه من توي اين چند ماهي كه گذشته شب و روز به تو فكر كردم به لحظه اي كه تو رو توي بغلم بگيرم و اون روي ماهت رو ببوسم. بابات خيلي دوست داره لحظه شماري ميكنه براي ورود شما توي خونه راه ميره با تو حرف ميزنه صدات ميزنه در ضمن شعري كه اول مطلب نوشتم رو بابائي برات گفته باباي گلت همش مراقب من و شما هست توي كارهاي خونه كمكم ميكنه برامون آب ميوه طبيعي ميگيره هر وقت كه ميخوام برم دكتر ...
11 ارديبهشت 1392
1